![]() |
|
![]() |
#1 |
مهر آب شیدا
تاريخ ثبت نام: Jan 2010
پاسخها: 175
|
رجب نامه
این داستان : رجب به خوی سفر کرد رجب رفت رجب به خوی سفر کرد همینکه رجب داشت بند تنبانش را محکم می کرد شیشه ی بنزش را داد پایین : بی شرف بی شرف بی شرف بی شرف رجب گفت : چه مردمان بی تربیتی این چه بی نزاکتی است که می کنند پی نوشت : رجب پیش از این فرماندار خوی بود و خون مردم آنجا را مکیده و در شیشه کرده بود. ولی خوب رجب دل نازک است و از بی نزاکتی خوشش نمی آید. ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
__________________
دختر ناز آفتاب پسر روشن آب آزاد و رها مهر آب شیدا ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#2 |
مهر آب شیدا
تاريخ ثبت نام: Jan 2010
پاسخها: 175
|
ج: رجب نامه
این داستان : رجب برنامه بلند مدت می ریزد رجب داشت مشق هایش را می نوشت حوصله ی رجب سر رفته بود رجب رفت سراغ برنامه ی هفتگی اش همین جور که داشت برنامه ها را نگاه می کرد : شنبه : املا انشاء ورزش / یکشنبه : ریاضی علوم پرورشی و ... یی هو چشم رجب به جاهای خالی برنامه افتاد رجب همه ی جاهای خالی برنامه را پر کرد رجب تا 1444 برنامه ریخته بود پی نوشت : رجب جان ما تا دکترا و دیگه فوقش پسا دکترا می تونیم برنامه داشته باشیم تا 1444 که هفتا کفن پوسوندیم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
__________________
دختر ناز آفتاب پسر روشن آب آزاد و رها مهر آب شیدا ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#3 |
مهر آب شیدا
تاريخ ثبت نام: Jan 2010
پاسخها: 175
|
ج: رجب نامه
این داستان : دیوار سفارت سفت بود رجب دنبال نردبون می گشت رجب میخواست از دیوار سفارت بره بالا دیوار سفارت سفت بود و رجب افتاد پایین دست و پاش شکست رجب آرزوی وزارت خونه رو به بیمارستان برد پی نوشت : رجب جون اون که شنیدی اگه از دیوار سفارت بری بالا از در وزارت خونه می ره تو مال قصه هاس واقعیت نداره ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
__________________
دختر ناز آفتاب پسر روشن آب آزاد و رها مهر آب شیدا ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
Bookmarks |
كاربراني كه در حال مشاهده اين گفتگو هستند : 1 (0 عضو 1 ميهمان) | |
ابزار گفتگو | |
|
|