![]() |
|
![]() |
#30730 |
چون پیر شدی حافظ ، از میکده بیرون شو...
|
ج: بهش بگو
بنشین لحظهای رو در روی من چایم را با عطرت هم بزن بنشین تا شود نقش فال ما نقش همفردا شدن.... ![]()
__________________
ميوه کال خدا را آن روز، مي جويدم در خواب
آب، بي فلسفه مي خوردم توت، بي دانش مي چيدم ... |
![]() |
![]() |
كاربران ذيل از -پیرمرد- بابت اين نوشته مفيد تشكر كردهاند : |
![]() |
#30733 |
چون پیر شدی حافظ ، از میکده بیرون شو...
|
ج: بهش بگو
خواهم که بر زلفت، هر دم زنم شانه
هر دم زنم شانه ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، دیوانه دیوانه دیوانه دیوانه ![]()
__________________
ميوه کال خدا را آن روز، مي جويدم در خواب
آب، بي فلسفه مي خوردم توت، بي دانش مي چيدم ... |
![]() |
![]() |
![]() |
#30734 |
بنازم رودها این ناشکیبایان پویا را / که دائم عزم ره دارند و در سر فکر دریا را
|
ج: بهش بگو
از بس گفتیم زبونمون مو در آورد
![]()
__________________
به نو كردن ماه بر بام شدم با عقيق و سبزه و آينه داسي سرد بر آسمان گذشت كه پرواز كبوتر ممنوع است صنوبرها به نجوا چيزي گفتند و گزمگان به هياهو شمشير در پرندگان نهادند... ماه بر نيامد. (احمد شاملو) دل نوشته های من |
![]() |
![]() |
![]() |
Bookmarks |
كاربراني كه در حال مشاهده اين گفتگو هستند : 4 (0 عضو 4 ميهمان) | |
ابزار گفتگو | |
|
|