میرزا عبدالزکی
hamsayegi.blogfa.com |
آخرين فعاليت: Saturday 28 November 2020
درباره من
- درباره میرزا عبدالزکی
- زندگی نامه
- احمدم، یک برنامه نویسی که گاهی دلش می گیرد و متن های عاشقانه می نویسد.
- مکان
- همین نزدیکی ها...
- دلبستگی ها
- برنامه نویسی، شطرنج، حل معما، شعر، داستان، فلافل و بلاگفا
- مشغولیت
- برنامه نویس
- جنسيت
- مرد
-
امضا
- آسمان همیشه آبی نیست، گاهی مثل دلم خاکستری می شود...
اطلاعات آشنا
- صفحه خانگي
- http://hamsayegi.blogfa.com
- این صفحه
- http://iranclubs.org/forums/member.php?u=10730
دیوارۀ کاربر
میرزا عبدالزکی سرنگار جدیدی با عنوان Reported Visitor Message by میرزا عبدالزکی ساخت
" میرزا عبدالزکی has reported a visitor message.
Reason: نقل قول:
Assigned Moderators: موجود نيست Posted by: ĐangHuyeenh7 Original Content: نقل قول:
Monday 21 January 2019
میرزا عبدالزکی سرنگار جدیدی با عنوان Reported Post by میرزا عبدالزکی ساخت
" میرزا عبدالزکی has reported a post.
Reason: نقل قول:
Forum: پيشنهاد و انتقاد Assigned Moderators: موجود نيست Posted by: میرزا عبدالزکی Original Content: نقل قول:
Sunday 24 September 2017
میرزا عبدالزکی سرنگار جدیدی با عنوان صدای نمایه ساخت
" سلام
مشکلی تو صدای نمایه ایجاد شده؟ " Saturday 16 September 2017 |
روزنوشت (وبلاگ)
View میرزا عبدالزکی's Blogآخرین ورودی ها
Latest Blog Entry
نوشته شده در دلتنگیهای میرزا عبدالزکی
مثل پرسه زدن های گاه به گاهِ ماه، بر نگاهِ پر هیجان زمین،
سرشار از حس گنگِ غربتم!
شاید چون هنوز در سفرم...
شاید چون باران نمی بارد...
شاید چون تو نیستی...
سرشار از حس گنگِ غربتم!
شاید چون هنوز در سفرم...
شاید چون باران نمی بارد...
شاید چون تو نیستی...
نوشته شده در گروه بندی نشده
یک مدتی خیلی می نوشتم، دیدم که این همه نوشتن حالم را خوب نمی کند، گفتم که کمتر بنویسم، باز همان آش و همان کاسه، گفتم شاید سر هم کردن این همه واژه، در کنار هم، هوای حوصله این روزهای من را خاکستری می کند، پس ننوشتم. آنقدر ننوشتم که یادم رفت چگونه می توان نوشت. چشمانم را که باز کردم،...
نوشته شده در دلتنگیهای میرزا عبدالزکی
بالاخره که نمی توان تا ابد، این انبوهی از حرف ها را در دل نگه داشت. بالاخره که نمی توان دهان را دوخت که شاید کسی خوشش نیاید از این حرف ها. واژگان چه گناهی کرده اند؟ شاید سوالی که کاغذ سفید روی میز، از قلم پر جوهر کنارش می پرسد این باشد: چطور آسمان می تواند پر ز ابرهای سیاهِ بغض دارِ...
نوشته شده در دلتنگیهای میرزا عبدالزکی
آسمان ابری می شود، باران اما عصبی، سیل می آید خانه ها را خراب می کند، رودهای خشک را اما جاری. انسان گناه می کند و در دره ی پر ارتفاعِ جهل خویش سقوط. بلند می شود دست بر گردن امید می اندازد، تمام دره را بالا می رود. مرگ حوصله اش سر می رود. فاصله بی معنی می شود و کلام نفوذ پیدا می کند بر...
نوشته شده در گروه بندی نشده
بعضی از آدم ها، جای چیزی در زندگی شان خالیست. یکی زندگی اش بی عشق است و به هر دری میزند عاشق شود، راه و رسم عاشقی را فرا بگیرد. یکی جای خالی عزیزش را احساس می کند و کمرش از شدت این همه سختی خم شده است. یکی دلش باغِ پروانه می خواهد. جایی که لابلای درخنان سر به فلک کشیده اش، پروانه هایی زیبا زندگی می کنند. یکی دلش می خواهد آسمان را با تمام رنگِ آبی اش، در آغوش بگیرد. یکی هم مثل من، تمام آرزویش این است که آرزویی داشته باشد.
آخرین نظرات
هی وااااای
مُخام کپی کنم[تصویر]...