وبلاگ سید احمد موسوی
از علی آموز اخلاص عمل / گفتاری درباره نقل اخبار نمایشگاه مطبوعات
ارسال Sunday 25 October 2009 در 11:40PM توسط صبح
از علی آموز اخلاص عمل
گفتاری درباره نقل اخبار نمایشگاه مطبوعات
سید احمد موسوی
با نگاه به وقایع نمایشگاه مطبوعات و ایجاد اغتشاش در پی حضور انگیزش آمیز اشخاص سیاسی وابسته به میرحسین موسوی و جریان مصطلحا اصلاحات و طرد ایشان از صحنه نمایشگاه ، در جریان خبررسانی این وقایع موضوعی غیر اصولگرایانه در برخی مطبوعات و رسانه های اصولگرایان به شکل آزاردهنده ای ملاحظه می شود. داد و فریاد متکبرانه به جهت غلبه بر رقیب یا معاند سیاسی، و خوشحالی نفسانی و نه مکتبی بابت ضربه دیدن آن جریان چندان با منویّات شرع و فطرت انسان سازگار نیست. هر چند که همین افراد از دامن دوم خرداد خطاهای قابل توجهی در حق ملّت ایران کرده باشند.
ملاحظه گذشته عملکرد اصولگرایان بخوبی این واقعیت را مسجل می سازد که هرگاه اصول و اخلاق از رفتار اجتماعی اصولگرایان و جمعیتی که افتخار و آرمان خود را انتساب به "حزب الله" قرآنی می دانند، از مسیرهای تعریف شده شرع تخطی نمودند ، به جدّ آسیب دیده و برکت پیمودن مسیر حق را از دست داده اند. مسلم است که با توسعه انقلاب اسلامی ایران و گسترش فشارها برای بازداشتن این نهضت از ادامه راه خود، اهمیت دقت فوق العاده در رعایت فرامین و سیرت اسوه گان در روش های صحیح حضور در جوامع بشری یعنی ائمه معصومین علیهم السلام دوچندان ظاهر می شود و گذران این وقایع تمرین خوبی است برای توسعه اصول در میان ذهن و جان نسل جدید و جوان انقلاب.
این نگاشته به سبب احساس وظیفه در امربه معروف و نهی از منکر مرقوم می گردد و هدف آن ذکر ادبیات و آداب ایمانی است که "فذکّر إن نفعت الذکری" ان شاء الله برای نگارنده و برادران و خواهران ارجمند مفید واقع شود.
یادآوری یک واقعه و روایت مشهور در حیطه آداب و سلوک یعسوب الدّین امیر المؤمنین علی
است و آن هنگام که به مرد زورمندی با نام عمروبن عبدود در غزوه خندق است مواجه شد. این یل کفر در میانه جنگ در حالی که به انتهای عمر خود نزدیک می شد با دشنام و جسارت بر روی مبارک امیر المؤمنین علی
خدو انداخت تا خشم او را برانگیخته و امتیازی نفسانی و شیطانی از او بازستاند ، امیر المؤمنین
در پس این عمل ناشایست لحظاتی از سلاح دست شسته تا بر بغض شخصی خود غلبه کنند و آنگاه شمشیر را باز گرفته و شرّ این کفر خصم را با بنیان ایمان و عمل خالص خود به تیغ شمشیر سپردند و بر او که مشابهی در رزم آوری در میان عرب نداشت غلبه یافتند. امیرالمؤمنین در نهایت و در پاسخ پیامبر رحمت
که در مورد این تاخیر از ایشان سوال فرمودند ، بیان داشتند که هرگز برای غیر خدا کار نکردم و صبر کردم که بر خشم شخصی خود غلبه کنم . همه این روایت درسی روشن برای پیروان آن سلسله رحمت است تا عمل و نیت و مسیر و حرکت خود را از بغض و هیجانات بی محل پاک سازیم.
البته نگارنده ضمن اینکه قصد ندارد ارتباط شخصیت های کفر را در این روایت به شخصیت های امروز تسری دهد یا آن را بررسی کند ، به خوبی واقف است که در روزهای گذشته و در ماه های گذشته مجموعه حرکات و اعمال عمیقا ناشایست مشابهی از سوی جریان مصطلحا اصلاح طلب یا اگر بگوئیم سبزنشان ملاحظه شده است که البته وزر آن حتما دامنگیر آنان خواهد شد و بهرحال این روایت جزو شعارهای این طیف نیز هست و قابل عمل ، بر افرادی که بر ایمان خود مستقرند اجتناب از بغض های نفسانی ضروری است و مقابله به مثل در کفش پرانی و یا شادمانی نفسانی بر جسد مخالف یا معاند ، ارزشی در محدوده عمل صالح ندارد. حتی اگر لازم باشد برخوردی صورت بگیرد طبعا با سنجش و تطبیق با اصول قابل مراجعه است و اما جشن و عروسی گرفتن برای موفقیت های شخصی و کوبیدن ها و له کردن های ناشی از بغض ها و نیت های شخصی ، در محدوده صواب و عمل صالح نمی گنجد و ای بسا قابل جزا باشد. و چه خوب است که همه ما خود و دیگران را به رعایت این اصول دعوت نمائیم.
جهت حسن ختام به مثنوی معنوی مراجعه کرده و شعری را که مولوی در این باره سروده مرور می کنیم :
از علی آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت *** زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی *** افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه *** سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی *** کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل *** وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی *** از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من *** تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست *** تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید *** در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان *** که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی *** در مروت خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه *** کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد *** پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد *** پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پختهخواران کرم *** رحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا *** کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند *** گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام *** تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد *** یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر *** تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطا *** چونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست *** عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار را *** مغز را بد گوی نه گلزار را
ای علی که جمله عقل و دیدهای *** شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد *** آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست *** زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه *** واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را *** که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار *** تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته *** چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان *** وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم *** این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز *** در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست *** بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون *** هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست *** یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان *** میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه *** شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول *** بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما *** چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهی علم را *** چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب *** تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له کفوا احد
هر هوا و ذرهای خود منظریست *** نا گشاده کی گود کانجا دریست
تا بنگشاید دری را دیدبان *** در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود *** مرغ اومید و طمع پران شود
غافلی ناگه به ویران گنج یافت *** سوی هر ویران از آن پس میشتافت
تا ز درویشی نیابی تو گهر *** کی گهر جویی ز درویشی دگر
سالها گر ظن دود با پای خویش *** نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
تا ببینی نایدت از غیب بو *** غیر بینی هیچ میبینی بگو
گفتاری درباره نقل اخبار نمایشگاه مطبوعات
سید احمد موسوی
با نگاه به وقایع نمایشگاه مطبوعات و ایجاد اغتشاش در پی حضور انگیزش آمیز اشخاص سیاسی وابسته به میرحسین موسوی و جریان مصطلحا اصلاحات و طرد ایشان از صحنه نمایشگاه ، در جریان خبررسانی این وقایع موضوعی غیر اصولگرایانه در برخی مطبوعات و رسانه های اصولگرایان به شکل آزاردهنده ای ملاحظه می شود. داد و فریاد متکبرانه به جهت غلبه بر رقیب یا معاند سیاسی، و خوشحالی نفسانی و نه مکتبی بابت ضربه دیدن آن جریان چندان با منویّات شرع و فطرت انسان سازگار نیست. هر چند که همین افراد از دامن دوم خرداد خطاهای قابل توجهی در حق ملّت ایران کرده باشند.
ملاحظه گذشته عملکرد اصولگرایان بخوبی این واقعیت را مسجل می سازد که هرگاه اصول و اخلاق از رفتار اجتماعی اصولگرایان و جمعیتی که افتخار و آرمان خود را انتساب به "حزب الله" قرآنی می دانند، از مسیرهای تعریف شده شرع تخطی نمودند ، به جدّ آسیب دیده و برکت پیمودن مسیر حق را از دست داده اند. مسلم است که با توسعه انقلاب اسلامی ایران و گسترش فشارها برای بازداشتن این نهضت از ادامه راه خود، اهمیت دقت فوق العاده در رعایت فرامین و سیرت اسوه گان در روش های صحیح حضور در جوامع بشری یعنی ائمه معصومین علیهم السلام دوچندان ظاهر می شود و گذران این وقایع تمرین خوبی است برای توسعه اصول در میان ذهن و جان نسل جدید و جوان انقلاب.
این نگاشته به سبب احساس وظیفه در امربه معروف و نهی از منکر مرقوم می گردد و هدف آن ذکر ادبیات و آداب ایمانی است که "فذکّر إن نفعت الذکری" ان شاء الله برای نگارنده و برادران و خواهران ارجمند مفید واقع شود.
یادآوری یک واقعه و روایت مشهور در حیطه آداب و سلوک یعسوب الدّین امیر المؤمنین علی




البته نگارنده ضمن اینکه قصد ندارد ارتباط شخصیت های کفر را در این روایت به شخصیت های امروز تسری دهد یا آن را بررسی کند ، به خوبی واقف است که در روزهای گذشته و در ماه های گذشته مجموعه حرکات و اعمال عمیقا ناشایست مشابهی از سوی جریان مصطلحا اصلاح طلب یا اگر بگوئیم سبزنشان ملاحظه شده است که البته وزر آن حتما دامنگیر آنان خواهد شد و بهرحال این روایت جزو شعارهای این طیف نیز هست و قابل عمل ، بر افرادی که بر ایمان خود مستقرند اجتناب از بغض های نفسانی ضروری است و مقابله به مثل در کفش پرانی و یا شادمانی نفسانی بر جسد مخالف یا معاند ، ارزشی در محدوده عمل صالح ندارد. حتی اگر لازم باشد برخوردی صورت بگیرد طبعا با سنجش و تطبیق با اصول قابل مراجعه است و اما جشن و عروسی گرفتن برای موفقیت های شخصی و کوبیدن ها و له کردن های ناشی از بغض ها و نیت های شخصی ، در محدوده صواب و عمل صالح نمی گنجد و ای بسا قابل جزا باشد. و چه خوب است که همه ما خود و دیگران را به رعایت این اصول دعوت نمائیم.
جهت حسن ختام به مثنوی معنوی مراجعه کرده و شعری را که مولوی در این باره سروده مرور می کنیم :
از علی آموز اخلاص عمل *** شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت *** زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی *** افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه *** سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی *** کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل *** وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی *** از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من *** تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست *** تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید *** در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان *** که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستی *** در مروت خود کی داند کیستی
در مروت ابر موسیی بتیه *** کآمد از وی خوان و نان بیشبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهد *** پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشاد *** پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پختهخواران کرم *** رحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا *** کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند *** گندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرام *** تا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شد *** یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بیتاویل این را در پذیر *** تا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطا *** چونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست *** عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار را *** مغز را بد گوی نه گلزار را
ای علی که جمله عقل و دیدهای *** شمهای واگو از آنچ دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد *** آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست *** زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه *** واهب این هدیههای رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را *** که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوششکار *** تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته *** چشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همیبیند عیان *** وان یکی تاریک میبیند جهان
وان یکی سه ماه میبیند بهم *** این سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز *** در تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیست *** بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزون *** هر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست *** یا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهان *** میفشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه *** شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول *** بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما *** چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهی علم را *** چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب *** تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له کفوا احد
هر هوا و ذرهای خود منظریست *** نا گشاده کی گود کانجا دریست
تا بنگشاید دری را دیدبان *** در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود *** مرغ اومید و طمع پران شود
غافلی ناگه به ویران گنج یافت *** سوی هر ویران از آن پس میشتافت
تا ز درویشی نیابی تو گهر *** کی گهر جویی ز درویشی دگر
سالها گر ظن دود با پای خویش *** نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
تا ببینی نایدت از غیب بو *** غیر بینی هیچ میبینی بگو
همه نظرات 2
نظرات
-
ارسال Tuesday 3 November 2009 در 08:21PM توسط beatrice
بروز شده توسط Tuesday 3 November 2009 در 08:39PM توسط beatrice
![]() |
همه دنبالک ها 0