معلم
ارسال Wednesday 17 June 2009 در 12:51PM توسط ye dust
بروز شده توسط Wednesday 17 June 2009 در 12:54PM توسط ye dust
بروز شده توسط Wednesday 17 June 2009 در 12:54PM توسط ye dust
می خوام دو خطی در مورد یه کسی بنویسم
که شاید یه روزی معلم بشه کسی که معلم عشق من بود
کسی که منو با عشق آشنا کرد
کسی که خدا اونو اونقدر لایق دونست که اونو وسیله ای برای شناخت خودش
برای من قرار داد یه کسی که شاید یه روزی سر کلاس با چندتا شاگرد تپل مپل
بشینه و بهشون درس زندگی کردن رو یاد بده.....
این دو خط رو تقدیم میکنم به خانم معلم خودم ...به تو به تویی که دوستت دارم
یه شب که از بازی روزگار خسته بودم
مشق تکراری زندگی رو ننوشته بودم
همش باید سر مشق سرنوشت رو تا ته صفحه می نوشتم
سرمشق بد خطی که همش از روش بد می نوشتم
میگفتم زندگیم همینه باید تکراریها رو نوشت
خوب یا بد باید از روش نوشت
قصه من از همون اول نوشته
که زندگیت اسیر دست سرنوشته
معلم بد اخلاق کلاس زندگی
کسی نبود بجز سرنوشت بی رنگ و خستگی
من بودم شاگرد کلاس اول
منو همش مینشوند اون آخر آخر
نمیدونم چرا به کسی نمره نمیداد
به جاش به شاگرداش غم و غصه میداد
معلم بد اخلاق ما روتخته باز سرمشق نوشته
جدایی،فراموشی،حسرت،شکستن
هر چی واژه بد بگی برامون نوشته
رو لب شاگرداش مهر سکوت نشسته
میگن چاره ای نیست این قلم سرنوشته
یه روزی که رفتم پای تخته
معلم بدمون گفت بنویس دلم شکسته
هم کلاسیهام رو که نگاه میکردم
همشون دستمو نگاه میکردن
منتظر سرمشق امروزشون بودن
منتظر قسمت امروزوفرداشون بودن
گفتم آقا اجازه
من نمینویسم دلم شکسته
همکلاسیهام گفتن بنویس دلت شکسته
تا دستو پاهاتو نشکسته
تا تو رو به فلک نبسته
گفتم نه
دیگه از این سرمشقا شدم خسته
دیگه بد خط نوشتن بسته
گفتن این قسمت و سرنوشته
بخوای نخوای از قبل تو زندگیت نوشته
معلم بدمون بلند شد
فکر یه تنبیه تازه تر شد
اینبار واژه جدایی تا مرگ رو نوشت
گفت اینو بنویسین تا برین توی بهشت
دلم یهویی وسوسه شد گفت چیزی بنویس
زیر سرمشق معلم حقیقت رو بنویس
نوشتم تا قلم تو دستمه
تا دفتر زندگیم رنگ دل خستمه
منتظر قلم سرنوشت نمیشم
اسیر اون خط کج و ماوجش نمیشم
یه خورده خوش خط تر
یه خورده ساده تر
محبت رو توش مینویسم
یه جوری از خدا مینویسم
معلمم منو زد و از کلاس بیرونم کرد
منو تو زندگی به تنهایی محکومم کرد
همینطور که سوز و سرمای بیرون رو میکشیدم
به پشت پنجره کلاسی رسیدم
کنار تخته سیاه یه خانم معلمی رو دیدم
گفتم میتونم توی کلاست بشینم
گفت من تو کلاسم هر کی رو راه نمیدم
اول باید ته دلش رو ببینم
گفتم ته دلم نوشته فراری
از دروغ از بی کسی از بی پناهی
نوشته بود پای تخته
واسه زندگی همین یه کلمه بسته
عشق
گفتم خانم اجازه
این چه سرمشقیه که واسه زندگی بسه؟
گفت بنویس جعل وبحث کردن بسه
گفت تو هر چی بنویسی نمیشی خسته
اونوقت میفهمی چی بود که من نوشتمش پای تخته
رفتم و مشقامو از روش نوشتم
اما از روی سرمشق خانم معلم چیزای تازه نوشتم
دوستی،محبت،صداقت،پاکی وسادگی رو نوشتم
العان چند وقته سرمشق خانم معلمم رو مینویسم
اما یه چیز تکراری توش ندیدم
میخوام یه سرمشق تازه بنویسم
میخوام از خود عشق بنویسم
عشق من همون خانم معلم مهربونم بود
همونی که با سرمشقش زندگی کردن رو یادم داده بود
میخوام از مهربونی چشاش بنویسم
از قشنگی لباش و از محبت نگاش
از عشق روی تخته سیاش
میخوام بهش بگم من مشقامو خوب نوشتم
اما آخر قصمو هنوز ننوشتم
آخر قصمو تو دلم نوشتم
نوشتم دوستت دارم معلم عشقم
که شاید یه روزی معلم بشه کسی که معلم عشق من بود
کسی که منو با عشق آشنا کرد
کسی که خدا اونو اونقدر لایق دونست که اونو وسیله ای برای شناخت خودش
برای من قرار داد یه کسی که شاید یه روزی سر کلاس با چندتا شاگرد تپل مپل
بشینه و بهشون درس زندگی کردن رو یاد بده.....
این دو خط رو تقدیم میکنم به خانم معلم خودم ...به تو به تویی که دوستت دارم
یه شب که از بازی روزگار خسته بودم
مشق تکراری زندگی رو ننوشته بودم
همش باید سر مشق سرنوشت رو تا ته صفحه می نوشتم
سرمشق بد خطی که همش از روش بد می نوشتم
میگفتم زندگیم همینه باید تکراریها رو نوشت
خوب یا بد باید از روش نوشت
قصه من از همون اول نوشته
که زندگیت اسیر دست سرنوشته
معلم بد اخلاق کلاس زندگی
کسی نبود بجز سرنوشت بی رنگ و خستگی
من بودم شاگرد کلاس اول
منو همش مینشوند اون آخر آخر
نمیدونم چرا به کسی نمره نمیداد
به جاش به شاگرداش غم و غصه میداد
معلم بد اخلاق ما روتخته باز سرمشق نوشته
جدایی،فراموشی،حسرت،شکستن
هر چی واژه بد بگی برامون نوشته
رو لب شاگرداش مهر سکوت نشسته
میگن چاره ای نیست این قلم سرنوشته
یه روزی که رفتم پای تخته
معلم بدمون گفت بنویس دلم شکسته
هم کلاسیهام رو که نگاه میکردم
همشون دستمو نگاه میکردن
منتظر سرمشق امروزشون بودن
منتظر قسمت امروزوفرداشون بودن
گفتم آقا اجازه
من نمینویسم دلم شکسته
همکلاسیهام گفتن بنویس دلت شکسته
تا دستو پاهاتو نشکسته
تا تو رو به فلک نبسته
گفتم نه
دیگه از این سرمشقا شدم خسته
دیگه بد خط نوشتن بسته
گفتن این قسمت و سرنوشته
بخوای نخوای از قبل تو زندگیت نوشته
معلم بدمون بلند شد
فکر یه تنبیه تازه تر شد
اینبار واژه جدایی تا مرگ رو نوشت
گفت اینو بنویسین تا برین توی بهشت
دلم یهویی وسوسه شد گفت چیزی بنویس
زیر سرمشق معلم حقیقت رو بنویس
نوشتم تا قلم تو دستمه
تا دفتر زندگیم رنگ دل خستمه
منتظر قلم سرنوشت نمیشم
اسیر اون خط کج و ماوجش نمیشم
یه خورده خوش خط تر
یه خورده ساده تر
محبت رو توش مینویسم
یه جوری از خدا مینویسم
معلمم منو زد و از کلاس بیرونم کرد
منو تو زندگی به تنهایی محکومم کرد
همینطور که سوز و سرمای بیرون رو میکشیدم
به پشت پنجره کلاسی رسیدم
کنار تخته سیاه یه خانم معلمی رو دیدم
گفتم میتونم توی کلاست بشینم
گفت من تو کلاسم هر کی رو راه نمیدم
اول باید ته دلش رو ببینم
گفتم ته دلم نوشته فراری
از دروغ از بی کسی از بی پناهی
نوشته بود پای تخته
واسه زندگی همین یه کلمه بسته
عشق
گفتم خانم اجازه
این چه سرمشقیه که واسه زندگی بسه؟
گفت بنویس جعل وبحث کردن بسه
گفت تو هر چی بنویسی نمیشی خسته
اونوقت میفهمی چی بود که من نوشتمش پای تخته
رفتم و مشقامو از روش نوشتم
اما از روی سرمشق خانم معلم چیزای تازه نوشتم
دوستی،محبت،صداقت،پاکی وسادگی رو نوشتم
العان چند وقته سرمشق خانم معلمم رو مینویسم
اما یه چیز تکراری توش ندیدم
میخوام یه سرمشق تازه بنویسم
میخوام از خود عشق بنویسم
عشق من همون خانم معلم مهربونم بود
همونی که با سرمشقش زندگی کردن رو یادم داده بود
میخوام از مهربونی چشاش بنویسم
از قشنگی لباش و از محبت نگاش
از عشق روی تخته سیاش
میخوام بهش بگم من مشقامو خوب نوشتم
اما آخر قصمو هنوز ننوشتم
آخر قصمو تو دلم نوشتم
نوشتم دوستت دارم معلم عشقم
همه نظرات 1
نظرات
-
ارسال Wednesday 17 June 2009 در 09:15PM توسط solo
![]() |
همه دنبالک ها 0